ایران - آرژانتین؛ افتخار ملی ، ماژیچ ، مسی و دیگران
قلب های پر از اميدی که ماه هاست انتظار اين لحظه بزرگ را کشيده اند و حالا با حسی توأمان از شادی و دلواپسی می خواهند به تماشای اين لحظه بنشينند. اين همان لحظهای است که فوتبال کوچک و بزرگ نمی شناسد. آبی و قرمز يکرنگ شده اند. همان لحظهای که حتی فوتبالی و غير فوتبالی در قاموسش نمی گنجد. برای رسيدن به اين لحظه کافی است ايرانی باشی.
سرانجام انتظارها به پايان رسيد و داور صربستانی در سوت خود دميد. راست می گويند که هميشه انتظار رسيدن، از خودِ وصال شيرين تر است. گويی ميان فراق و وصال ديواری است که هيچکس آن سويش را نديده است. اگر اين ديوار شيشهای بود شايد نه انتظار معنای زيبايش را به ما هديه می کرد نه طعم وصال برايمان شيرين بود.
مردان آرژانتين همانطور که انتظار می رفت توپ و ميدان را از همان ابتدا در اختيار گرفتند. ولی چيزی که برای ما و همگان عجيب می نمود، ساختار تيمی مستحکم ايران بود که اجازه کمتر نفوذی را به مسی و يارانش می داد. آرژانتينی که خود را در برابر يک کمربند دفاعی و ميانی مستحکم می ديد، ناگزير توپ را به کناره های زمين می برد، چيزی که شايد تا قبل از لحظه آغاز بازی تصور نمی کرد مجبور شود به آن تن دهد.
نيمه دوم اما داستان کمی متفاوت شد. حالا می توانستيم اعتماد به نفس را در چهره و ساق های بازيکنانمان حس کنيم. دريبل های شجاعی، بازی پخته دژاگه، جاگيری های قوچان نژاد ، ميدان داری آندو و نکونام در کنار خط دفاعی مستحکم ايران نشان از يک تيم با ساختار کامل می داد و آرژانتين را کمی نگران کرده بود.
حالا انتظارمان رنگ عوض کرده بود. ملتی که به يک باخت آبرومندانه هم راضی بود حالا پيروزی را دور از دسترس نمی ديد. بازی رو به پايان بود و همه شاد و مغرور از اين بازی آبرومندانه، خود را برای جشن و پايکوبی آماده می کردند. اما همه چيز در يک لحظه از هم فروپاشيد.
در زندگی لحظههايی هست که از آن هراس داريم. لحظهای که شايد خودمان هم می دانيم بالاخره از راه می رسد و بايد فکری به حالش کنيم. لحظهای که شايد بعضی وقتها بتوانيم با خوش شانسی از آن فرار کنيم و در دامش گرفتار نشويم. لحظهای که همواره از آن اضطراب داريم. اضطراب از اينکه دير يا زود گريبانمان را بگيرد و ما را با خود ببرد. دقيقا به سانِ همان لحظهای که مسی برايمان رقم زد. لحظهای به تلخی تلخ ترين تلخ ها.
آن لحظه شايد همه دوست داشتيم زمان متوقف شود تا کمی فکر کنيم به آنچه گذشت. به آنچه می توانست باشد و نيست، به آنچه حالا هست وای کاش نبود. مسی کار خود را کرد، همانگونه که در ديگر بازی های سرنوشت ساز زندگيش مانند آن را زياد انجام داده بود. ضربه آخر را به گونهای نواخت که شيرجه بلند حقيقی هم از پس دقت و ظرافت آن بر نيامد. گلی که برای ما گل نبود. آب سردی بود بر پيکر ميليونها عاشق. داور سوت پايان بازی را به صدا درآورد و حالا حسی درآميخته از غم و شادی، ناراحتی و افتخار، سرخوردگی و سربلندی سرتاسر ايران را فرا گرفته بود.
داستانی پر از پستی و بلندی، پر از فراز و نشيب، مالامال از تلخی و شيرينی. شيرين به مانند افتخاری که در وجودمان جوانه زد و تلخ به مانند ضربه ليونل. زندگی اما به مانند فوتبال جاری است، بالاو پايينش را دوست داريم و از آن دل نمی کنيم. همانگونه که برد و باخت تيم، ذرهای هواداريمان را خدشه دار نمی کند. آن روز گرچه رؤيای شيرينمان با پايانی به تلخی شکست عجين شد، ليکن بال و پرِ اميدمان پرواز را از ياد نبرد و يقينا برای ما اين شکست ترجمان سرافکندگی نخواهد بود؛ چرا که پيوسته باور داريم: هر شکست پلی است براي پيروزی!
سرانجام انتظارها به پايان رسيد و داور صربستانی در سوت خود دميد. راست می گويند که هميشه انتظار رسيدن، از خودِ وصال شيرين تر است. گويی ميان فراق و وصال ديواری است که هيچکس آن سويش را نديده است. اگر اين ديوار شيشهای بود شايد نه انتظار معنای زيبايش را به ما هديه می کرد نه طعم وصال برايمان شيرين بود.
مردان آرژانتين همانطور که انتظار می رفت توپ و ميدان را از همان ابتدا در اختيار گرفتند. ولی چيزی که برای ما و همگان عجيب می نمود، ساختار تيمی مستحکم ايران بود که اجازه کمتر نفوذی را به مسی و يارانش می داد. آرژانتينی که خود را در برابر يک کمربند دفاعی و ميانی مستحکم می ديد، ناگزير توپ را به کناره های زمين می برد، چيزی که شايد تا قبل از لحظه آغاز بازی تصور نمی کرد مجبور شود به آن تن دهد.
نيمه دوم اما داستان کمی متفاوت شد. حالا می توانستيم اعتماد به نفس را در چهره و ساق های بازيکنانمان حس کنيم. دريبل های شجاعی، بازی پخته دژاگه، جاگيری های قوچان نژاد ، ميدان داری آندو و نکونام در کنار خط دفاعی مستحکم ايران نشان از يک تيم با ساختار کامل می داد و آرژانتين را کمی نگران کرده بود.
حالا انتظارمان رنگ عوض کرده بود. ملتی که به يک باخت آبرومندانه هم راضی بود حالا پيروزی را دور از دسترس نمی ديد. بازی رو به پايان بود و همه شاد و مغرور از اين بازی آبرومندانه، خود را برای جشن و پايکوبی آماده می کردند. اما همه چيز در يک لحظه از هم فروپاشيد.
در زندگی لحظههايی هست که از آن هراس داريم. لحظهای که شايد خودمان هم می دانيم بالاخره از راه می رسد و بايد فکری به حالش کنيم. لحظهای که شايد بعضی وقتها بتوانيم با خوش شانسی از آن فرار کنيم و در دامش گرفتار نشويم. لحظهای که همواره از آن اضطراب داريم. اضطراب از اينکه دير يا زود گريبانمان را بگيرد و ما را با خود ببرد. دقيقا به سانِ همان لحظهای که مسی برايمان رقم زد. لحظهای به تلخی تلخ ترين تلخ ها.
آن لحظه شايد همه دوست داشتيم زمان متوقف شود تا کمی فکر کنيم به آنچه گذشت. به آنچه می توانست باشد و نيست، به آنچه حالا هست وای کاش نبود. مسی کار خود را کرد، همانگونه که در ديگر بازی های سرنوشت ساز زندگيش مانند آن را زياد انجام داده بود. ضربه آخر را به گونهای نواخت که شيرجه بلند حقيقی هم از پس دقت و ظرافت آن بر نيامد. گلی که برای ما گل نبود. آب سردی بود بر پيکر ميليونها عاشق. داور سوت پايان بازی را به صدا درآورد و حالا حسی درآميخته از غم و شادی، ناراحتی و افتخار، سرخوردگی و سربلندی سرتاسر ايران را فرا گرفته بود.
داستانی پر از پستی و بلندی، پر از فراز و نشيب، مالامال از تلخی و شيرينی. شيرين به مانند افتخاری که در وجودمان جوانه زد و تلخ به مانند ضربه ليونل. زندگی اما به مانند فوتبال جاری است، بالاو پايينش را دوست داريم و از آن دل نمی کنيم. همانگونه که برد و باخت تيم، ذرهای هواداريمان را خدشه دار نمی کند. آن روز گرچه رؤيای شيرينمان با پايانی به تلخی شکست عجين شد، ليکن بال و پرِ اميدمان پرواز را از ياد نبرد و يقينا برای ما اين شکست ترجمان سرافکندگی نخواهد بود؛ چرا که پيوسته باور داريم: هر شکست پلی است براي پيروزی!
برچسبها: مسی ایران باخت تلخ
اگر حوصله خواندن ندارید، برای شنیدن اخبار روز فوتبال از هرجای ایران با شماره 9099070330 تماس بگیرید.
در مستر90، می توانید خبرها را پیگیری کنید، با طرفداران فوتبال در ارتباط باشید و جایزه ببرید! {ثبت نام رایگان}