خبرهای داغ ، بازی و جایزه

برای شروع، ثبت نام کنید

بازی کنید، خبر بخوانید و جایزه بگیرید

در مستر90 می توانید علاوه بر بازی و دنبال کردن اخبار فوتبالی، با سایر طرفداران تیم محبوبتان در ارتباط باشید و جوایز بی نظیری هم ببرید!
ثبت‌نام رایگان
ثـــبـــت‌نـــام رایـــگان

ثبت نام به منزله پذیرفتن قوانین می‌باشد.

اخبار آرژانتین
اتحاد آرژانتین
4
32,616

از لابلای کتاب ال‌دیگو؛ کش رفتن کرایه اتوبوس از جیب اقوام

از لابلای کتاب ال‌دیگو؛ کش رفتن کرایه اتوبوس از جیب اقوام
دیگو مارادونا یکی از بزرگترین ستاره‌های دنیای فوتبال است و خیلی‌ها معتقند او بزرگترین ستاره‌ای است که به چمن سبز پای گذاشته است. مارادونای فقید زندگی پر افت و خیزی چه بیرون و چه درون زمین داشت و هیچ گاه در طول زندگی 60 ساله‌اش، از حاشیه دور نبود. چندین کتاب و مستند طی سال‌های گذشته به مرور زندگی پرتلاطم شماره 10 افسانه‌ای ناپولی و تیم ملی آرژانتین پرداخته که یکی از آنها، به نام ال‌دیگو در نوامبر سال 2005 و از زبان خود مارادونا منتشر شده است.

خیلی‌ها ادعا می‌کنند وقتی در 20 اکتبر 1976 در خانه مقابل تایِرس ده‌کوردوبا بازی کردیم، آنجا بودند [اشاره به اولین بازی رسمی مارادونا در سطح بزرگسالان]. راستش اگر همه آنهایی که ادعا دارند، آن روز آنجا بودند، آن بازی باید در ماراکانا انجام می‌شد، نه لاپاترنال! آن موقع دیگر مدتی بود که با تیم اول تمرین می‌کردم. یک روز در خلال تمرین، سرمربی‌مان، خوان کارلوس مونتز، صدایم کرد و گفت: «گوش کن، فردا کنار تیم اول روی نیمکت می‌شینی، باشه؟» هیچ‌چیز نتوانستم بگویم. ادامه داد: «آره، روی نیمکتی و حتما خوب آماده شو، چون قراره بازی کنی.» از همان ‌جا تا خانه‌مان دویدم تا خبر را به پدر و مادرم بهم و خب، فقط دو دقیقه بعد لا‌توتا تمام فیوریتو را خبردار کرده بود. همه می‌دانستند فردا مقابل تایرس بازی خواهم کرد.
آن موقع دیگر آرژانتینیوس برایم یک آپارتمان اجاره کرده بود، ولی هنوز بعضی از وسایلم در فیوریتو بود. مادربزرگم هم به هیچ وجه تمایلی به نقل مکان نداشت. ماما دورا آنجا را خیلی دوست داشت و اصرار‌مان جواب نمی‌داد. برای همین همه از جمله عموزاده‌هایم بتو و رائول، برای خبردار‌شدن از زمان بازی بعدی و بازی‌کردن یا نکردن من، به فیوریتو می‌رفتند.‌ این کار را می‌کردند، چون همیشه تمام تلاش‌شان را می‌کردند تا حتی در سطوح پایین‌تر، برای تماشای بازی‌هایم بیایند. اگر کرایه اتوبوس را داشتند، می‌آمدند و اگر نداشتند، نمی‌آمدند. در مورد من هم همین بود. بعضی اوقات واقعا پول کرایه را هم نداشتم و خواهرانم آن مبلغ را جیب شوهران‌شان کش می‌رفتند.‌ این داستان تا زمانی که آرژانتینیوس شروع به پرداخت هزینه‌ایاب ذهابم در سطح چهارم، کرد، ادامه داشت.
وقتی پسرعمویم، بتو، که بیشتر از همه دوستش داشتم، فهمید قرار است برای تیم اول بازی کنم، طوری زیر گریه‌ زد که نمی‌توانستیم جلویش را بگیریم. آنجا بود که فهمیدم روز بعد قرار است برایم خیلی بزرگ باشد. علاوه بر‌ این، فهمیدم فردا چهارشنبه است؛ روز کاری به حساب می‌آمد و پدرم نمی‌توانست بیاید و لحظه‌ای که هر دویمان بی‌نهایت انتظارش را می‌کشیدیم، قرار بود تبدیل به حسرت شود. آماده شدم که تنها بروم.
چهارشنبه، 20 اکتبر 1976، روز خیلی گرمی ‌بود یا حداقل به نظر من‌این‌طور می‌آمد. تی شرت سفید و شلوار گرمکن همیشگی‌ام را تن کردم.‌ این تنها لباس ورزشی‌ای بود که داشتم. صحبت‌های زیادی در مورد پاداش احتمالی شنیده می‌شد و با خودم فکر کردم: «خب، اگه تعویضی انجام بشه و من برم تو و بقیه هزینه‌ها رو بذارم کنار، می‌تونم برای خودم یک دست لباس دیگه یا چیز دیگه بخرم.» برای من، اولین بازی برای تیم اول فقط به معنی خرید یک دست لباس نو بود!
لا‌توتا تا دم در برای بدرقه‌ام‌ آمد: «برات دعا می‌کنم، پسرم.» و بهترین لحظه وقتی بود که گفت پدرم اجازه گرفته که زودتر کار را تعطیل کند. الان دیگر می‌توانست بیاید و بازی‌ام را ببیند. زمان دقیق بازی یادم نیست. نمی‌دانم 3 شروع شد یا 4، ولی می‌دانم وقتی به زمین رفتم، دون‌دیگو آنجا بود.
مارادونا در ادامه فصل اول کتاب و در مورد شهرتی که به طور تدریجی داشت به دست می آورد هم این طور نوشته است:

کم‌کم دیده می‌شدم. روزنامه‌ها مصاحبه می‌کردند و خبرنگاران در موردم می‌نوشتند. یک تیتر مشخصا در یادم ‌مانده که تقریبا تمام اتفاقات زندگی آن موقع‌ام را خلاصه می‌کرد: «در سنی که تقریبا همه کودکان، داستان شب گوش می‌کنند، او تشویق می‌شنود.» در فقط 3 سال، از فیوریتو به تلویزیون و رسانه‌ها رسیده‌بودم. خیلی سریع پیش‌رفت. معمولا در مصاحبه‌ها، مضطرب می‌شدم. برای خودم نوشیدنی نمی‌خریدم، چون فکر نمی‌کردم شخص خاصی باشم و همیشه حرف‌های تکراری می‌زدم. از محل تولد و وضعیت زندگی و بازیکنان مورد علاقه‌ام صحبت می‌کردم. باید زود بزرگ می‌شدم. باید حسادت بقیه آدم‌ها را می‌فهمیدم که البته‌این‌طور نشد. خودم را در اتاق محبوس می‌کردم و زیر گریه می‌زدم. سعی کردم حواسم به حرف‌هایی که می‌زنم باشد، ولی راحت نبود. هیچ‌کس نمی‌توانست بفهمد چه فشاری متحمل می‌شدم. خیلی چیزها داشت برایم اتفاق می‌افتاد، دنیای متفاوتی بود و همه‌چیز سریع پیش می‌رفت. فهمیدم دیگر آن دوران پر از فداکاری و تلاش را پشت‌سر گذاشته‌ام که فقط در مورد خودم نبود و به خانواده‌ام هم مربوط می‌شد. روزهایی که با پدرم در اتوبوس سپری می‌کردیم، دیگر به سرآمده بود. الان دیگر می‌توانستم ماشین خودم را مقابل خانه خودم پارک کنم. حتی قدیمی‌ترین رویایم که بازی برای کشورم بود هم خیلی زود به حقیقت بدل شد؛ وقتی فقط 11 بازی در سطح اول بازی کرده بودم.

برچسب‌ها: ال دیگو مارادونا تیم ملی آرژانتین

اگر حوصله خواندن ندارید، برای شنیدن اخبار روز فوتبال از هرجای ایران با شماره 9099070330 تماس بگیرید.

در مستر90، می توانید خبرها را پیگیری کنید، با طرفداران فوتبال در ارتباط باشید و جایزه ببرید! {ثبت نام رایگان}

7 0

131 استقلال تہران1400/06/10

تمامی خدمات اين سایت، حسب مورد دارای مجوزهای لازم از مراجع مربوطه می باشند و فعاليت‌های اين سايت تابع قوانين و مقررات جمهوری اسلامی ايران است.

logo-samandehi